آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

آیلین کوچولوی ما

خاطرات و لحظات دو فرشته زیبا از زبان یک مادر

تربچه کوچولوی من

سلام تربچه ، امروز خوبی ؟ دیشب یه لحظه بیدار شدم که برم wc ناخود اگاه شکممو لمس کردم ودیدم که انگار از زیر پوست شکمم یه مشت کوچولو زده بیرون ... وای خدا تو همون حالت خواب و بیداری چند بار آروم لمسش کردم بعد که از رو تخت بلند شدم دیگه دستتو برده بودی ...عزیزم قربون دست و پاهای کوچولوت برم من تو عزیز دلمی دل انگیز ...
26 مهر 1390

چند کلمه صحبت با دخترم

سلام عزیزم ، خوبی جیجر ؟ دیگه اومدنت همینطور داره نزدیکتر می شه ... حدود هفت هفته دیگه باید منتظر بمونم یعنی الان شما داخل 33 هفته ای و من دوست دارم این 7 هفته زود زود تموم بشه و بشی 40 هفته ای و بیای تو بغلم ... راستشو بخوای از طرف دیگه بدنم خیلی سنگین شده و حسابی اذیت میشم ... هر کاری برام سخت شده ..کلا زندگی سخت شده ... مثلا وقتی یه چیزی می افته زمین و مجبورم ورش دارم انگار تمام دنیا رو دوشم سنگینی می کنه ...خلاصه بگذریم دیشب با بابایی و همکاراش و خانم بچه هاشون رفتیم یه رستوران که بالای یه کوهیه (بعدا اسمشو بهت می گم ..الان بگم تبلیغ میشه! ) خیلی خوش گذشت ..کلی  خندیدیم ...  راستی بچه های اونا همشون پسرن و به این نتیجه رسیدیم ...
23 مهر 1390

یادداشت هفته 29 واسه کوچولوی دوست داشتنی : آیلین

سلام عزیز دل مامان و بابا کلی برات حرف زده بودم که همش پرید . می خواستم بدونی که چند شبه خوابتو می بینم ولی صبح که بیدار میشم خوابم یادم نیست .فقط یه احساس خیلی خیلی قشنگ که واقعا نمیدونم اسمشو چی بذارم تو وجودمه که باعث میشه بیشتر عاشقت بشم همچین حس قشنگی رو هیچکس تا بچه دار نشه تجربه نمی کنه ..دوستت دارم دخترم و دلم می خواد این دو ماه هم هرچه زودتر بگذره ..راستی هفته پیش چند تا مدل تخت و کمد دیدیم و قراره دوباره بریم ..فقط تنها مشکلی  که هست اینه که تو آپارتمانمون جا کمه و ما باید در مورد وسایلت بعضیاشو چشم پوشی کنیم و من غصه میخورم و لی خوب ایشالا وقتی بریم خونه خودمون همه اینا حل میشه ومامان و بابا قول میدن جبران کنن .الان هفته 29 ه...
23 مهر 1390

سی و دومین هفته زندگی آیلین کوچولوی ما

د ختر نازکوچولی من سلام ، امروز چطوری ؟ هفته پیش رفتیم پیش یه دکتر جدید که اونم مثل خانم دکتر قبلی مون دکتر خوبیه و قرار شد هر دو هفته یک بار بریم پیشش .و خانم دکتر گفت که شما اواسط آذر به دنیا میای .دختر کوچولوی من ، آیلین نازم ...آخر هفته پیش رفتیم با بابایی برات تخت و کمد خریدیم .... قرمز و قهوه ای خیلی خوشگل ! حالا خودت که اومدی دنیا می بینی،نی نی کوشول خودم ! امروز خیلی خوابم  می آد بعضی وقتا به مامانای خونه دار حسودیم میشه آخه این آزادی رو دارن که هر کاری می خوان انجام بدن ، خوش به حالشون راستی الان فقط لوازم بهداشتی ات و چند دست لباس و لحاف تشک تختت ناقصه ... که تو این فرصت آروم آروم همه رو واسه آیلین خانم تهیه می کنی...
17 مهر 1390

دختر کوچولوی 31 هفته ای

دخترک ناز قشنگم همین الان که دارم برات می نویسم داری با پاهای کوچولوت به شیکمم فشار می آری . قربون پاهای کوچولوت برم من جونم برات بگه که مامانی یه کم فشار کاریش کم شده ولی فقط یه کم . مامان جون هم که هفته پیش یه النگوی خوشگل واسه دست کوچولوت خرید دستش درد نکنه .این هفته هم که اگه خدا بخواد می خوایم بریم تخت و کمدتو بگیریم و من وسایلاتو بچینم تو کمدت .خلاصه الان به حساب ما شما داخل 31 هفته تشریف دارین و حداکثر 8 یا 9 هفته دیگه تو بغل مامانی و بابایی هستی وای جیگرتو بخورم ..اصلا صبر ندارم ببینم چه شکلی هستی..حالا خوشگل بشی هاااا ناامیدم نکنی هااا شوخی کردم هر شکل  وشمایلی که داشته باشی من و بابایی مخلصتیم چون جوجوی دوست داشتنی خو...
12 مهر 1390

هفته 30 و کوچولوی شیطون من

سلام خوشگل ناز مامان بازم مامانت با یه سر شلوغ پیداش شد . به زور فرصت می کنم چند خط برات بنویسم . این روزا ماشالا حسابی شیطون شدی دیشب نمی دونم پات بود دستت بود کجات بود که محکم فشارش دادی رو مثانه بنده حقیر  ..یه جوری که آه از نهادم برآمد و ناخود آگاه مثل اینکه دلدرد داشته باشم پایین شیکممو گرفتم و خم شدم ..ای از دست تو دختر ! ولی چه کنم که دختر کوچولومی ..اشکال نداره  راستی امروز صبح شنیدم که خانم دکترمون مریض شده و جراحی سینه کرده  خیلی خیلی ناراحت شدم واسه امروز وقت داده بود که متاسفانه نشد منشی خانم دکتر گفت فعلا فردا برم پیش کسی که خود خانم دکتر معرفی کرده ولی دعا می کنم تا ماه آینده خانم دکتر مهربونمون حالش خوب شه و بر...
10 مهر 1390
1